این بازی برای چیست
از من چیزی باقی نمانده است
ویرانی ِ چه را به تماشا نشسته ای
خسته ام از گریه های ناگذیر که در پی زهر خندی جاری می شوند
من را توانایی برخواستن نیست
طعم آرامش را از یاد برده ام