باقیمانده ی سایه ات ...

برای تو ،‌ که جان مرا از تلخی و درد آکنده ای

باقیمانده ی سایه ات ...

برای تو ،‌ که جان مرا از تلخی و درد آکنده ای

ویرانی ِ چه را به تماشا نشسته ای

 

این بازی برای چیست 

   

از من چیزی باقی نمانده است 

 

ویرانی ِ  چه را به تماشا نشسته ای 

 


خسته ام از گریه های ناگذیر که در پی زهر خندی جاری می شوند 

 

من را توانایی برخواستن نیست 

 

طعم آرامش را از یاد برده ام 

 

ویرانی ِ  چه را به تماشا نشسته ای 

  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد