باقیمانده ی سایه ات ...

برای تو ،‌ که جان مرا از تلخی و درد آکنده ای

باقیمانده ی سایه ات ...

برای تو ،‌ که جان مرا از تلخی و درد آکنده ای

من قربانی شدم

 

 

امروز همون روزی بود که 

 

منو رسوندی ملودی. 

 

و گفتی دلت می خواد همیشه غم داشته باشی . 

 

دلت نمی خواد زندگی کنی . 

 

من گفتم ولی من دوست دارم با هم خوب زندگی کنیم ... 

 

اما تو گفتی دیگه نمی خوای .  

 

 

ما با هم فرق داشتیم ... 

 

من زندگی می خواستم . 

 

تو نه . 

 

تو حاضر نشدی مث من بشی . 

 

حاضر نشدی با هم زندگی خوبی داشته باشیم ..  

 

 

 

 

چاره ای نبود .. 

 

من باید قبول می کردم مثل تو سر تا پا درد و غم و رنج بشم . 

 

من قبول کردم . 

 

شدم . 

 

سر تا پا غم و درد و رنج . 

 

عمر رفته .. به پای تو ... خلاصه شده در اشک هایم .

 

حرمت نگه دار گلــــم ..... دلــــــــــــــــــم .......

اشکــــــــــــــــــــهایم را

که خون بهای عمر رفته ام بودنـــــــــد .....

سند زده ام یک جا همه را به حرمت ِ

چــشـــــــمانت 

چقدر ذره ذره از بین رفته ام ...

 

مگه من چقدر جون دارم ؟

یکی اینو بگه .

به من نه .

به خدا .

تا خدا بفهمه ، من ، اونقدرا هم که اون فکر کرده

قوی نیستم .

یکی بره  بهش بگه 

 

 

ببین تنهایی هامو

 

 تنهایی فشار نمیاره ، تنهایی قــلـب آدمو پاره می کنه  

 

کجای احوالات خویشی؟

 

 

مرا 

 

غمت . 

 

تو را 

 

که 

 

دوره کرده است ؟