باقیمانده ی سایه ات ...

برای تو ،‌ که جان مرا از تلخی و درد آکنده ای

باقیمانده ی سایه ات ...

برای تو ،‌ که جان مرا از تلخی و درد آکنده ای

من قانون بازی را بلد نبودم

 

خوب که با خودم فکر میکنم 


میبینم 


اینهمه نبودنت 


اینهمه نداشتنت 


خیلی هم تقصیر تو نیست 


... من قانون بازی را بلد نبودم 


لیلی‌ای که مدام مقابل چشم‌ت باشد 


لیلی‌ای که دلگرفتگیها و دلشکستگیهایش را پنهان کند 


لیلی‌ای که تمام خودش را در تو پیدا کند 


محکوم به فراموشی‌ست  

 

 

 

؛؛ فراموشم کردی ... چون .. خودمو در تو پیدا می کردم ... 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد