باقیمانده ی سایه ات ...

برای تو ،‌ که جان مرا از تلخی و درد آکنده ای

باقیمانده ی سایه ات ...

برای تو ،‌ که جان مرا از تلخی و درد آکنده ای

من قربانی شدم

 

 

امروز همون روزی بود که 

 

منو رسوندی ملودی. 

 

و گفتی دلت می خواد همیشه غم داشته باشی . 

 

دلت نمی خواد زندگی کنی . 

 

من گفتم ولی من دوست دارم با هم خوب زندگی کنیم ... 

 

اما تو گفتی دیگه نمی خوای .  

 

 

ما با هم فرق داشتیم ... 

 

من زندگی می خواستم . 

 

تو نه . 

 

تو حاضر نشدی مث من بشی . 

 

حاضر نشدی با هم زندگی خوبی داشته باشیم ..  

 

 

 

 

چاره ای نبود .. 

 

من باید قبول می کردم مثل تو سر تا پا درد و غم و رنج بشم . 

 

من قبول کردم . 

 

شدم . 

 

سر تا پا غم و درد و رنج . 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد