باقیمانده ی سایه ات ...

برای تو ،‌ که جان مرا از تلخی و درد آکنده ای

باقیمانده ی سایه ات ...

برای تو ،‌ که جان مرا از تلخی و درد آکنده ای

 

 

همیشه از پله ها بدم میومد

چه بالا رفتن

چه پایین اومدن

همیشه می دوم که از شرشون خلاص شم


تو زندگیمم همین بود

همش میخواستم زودتر بگذره

و این باعث نمی شد خوب باشه


همیشه

یا حواسم پرت بود

یا درکش نمی کردم

یا می افتادم... 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد